۱۳۹۳ فروردین ۲۸, پنجشنبه

سه قرن روشنگری در غرب

گردآوری از: علیشاد لربچه

فلسفه روشنگری غرب آغاز حاکمیت عقلگرایی بود. جنبش ادبی - اجتماعی روشنگری دارای فلسفه‌ای خاص خود بود. روشنگری نه تنها فلسفه عمل بلکه فلسفه‌ای ساده و عامیانه بود. واژه روشنگری از میانه قرن ۱٨ در غرب مرسوم شد. از نظر سیر تاریخ اندیشه، فلسفه روشنگری متکی به هومانیسم، رنسانس، عقل‌گرایی و اصلاح‌خواهی قرن ۱٧ و علیه فئودالیسم و دگم‌های دین مسیح بود. این جنبش زمینه فکری انقلابات قرون ۱٧ و ۱٨ در اروپا شد.

روشنگری در قرن ۱٧ در انگلیس شروع شد و از طریق فرانسه و آلمان به سایر نقاط اروپا اشاعه یافت. در انگلیس در سال ۱٦۹٧ این‌گونه مبارزان اجتماعی خود را آزاداندیش نامیدند. در تاریخ سیر اندیشه همیشه فیلسوفانی یافت شدند که علیه فلسفه رسمی حاکم دست به اعتراض زدند؛ مثلاً سوفسطائیان در زمان باستان، نومینالیست‌ها (استقرایی‌ها) در قرون وسطا، مثبت‌گرایان در قرن ۱۹ و تحلیلگرایان در زمان حال. گرچه گروهی عصر روشنگری را غیرتاریخی می‌دانند، آن‌ها ولی مانند رواقیون رویای انسان ایده‌آل جهانی داشتند؛ انسانی که باکمک عقل و طبیعت موجودی متعالی گردد. حقوق بشر، انسان‌گرایی، آزادی‌خواهی، علم‌دوستی، عقل‌گرایی و طبیعت‌گرایی، مفاهیم جدید و شعارگونه آنان، جوابی منفی به قدرت‌های حاکم مانند شاه، خان و روحانیون مسیحی بود. نظام‌های سیاسی در غرب، از مشروطه سلطنتی انگلیس گرفته تا سوسیالیسم استالینیستی روسی، کوشیدند تا پاره‌ای از ایده آل‌های این جنبش را عملی سازند.

از طریق جنبش روشنگری هر دو انقلاب انگلیس در قرن ۱٧ موجب حاکمیت نظام مشروطه سلطنتی و حذف حکومت مطلقه شد. جنبش روشنگری انگلیس آشکارا سیاسی، اخلاقی و ضددین بود. از جمله متفکران آن: باکون، هابس، لاک، تولاند و ماندویل بودند. آنان می‌خواستند با کمک بورژوازی جامعه را از اجبارهایی مانند حکومت مطلقه، دگم‌های کلیسایی و ارتجاع فئودالیسم آزاد نمایند. آن‌ها می‌گفتند که، با توجه به طبیعت، انسان آزاد است و هیچ قدرتی روی زمین حق ربودن حقوق انسانی را از او ندارد. این جنبش در فرانسه نه تنها ضدکلیسا و ضدفئودال بود بلکه مقدمات جنبش و ایده‌های سوسیالیسم تخیلی را نيز فراهم نمود. از جمله اندیشمندان آن: ولتیر، منتسکیو، هولباخ، و مارات بودند. در آلمان این جنبش گرچه سیاسی ولی بسیار متنوع و تئوریک (نظری) بود، که منتهی به فلسفه کلاسیک آلمان گردید. از جمله نظریه‌پردازان آن: لایبنیتز، لسینگ، کانت، ویلاند و غیره بودند. در آمریکا نمایندگان این جنبش برای استقلال آمریکا از انگلیس، دست به مبارزه زدند؛ از آن‌جمله : فرانکلین، پاین، و جفرسون. جنبش روشنگری‌ای که در قرن ۱٨ در روسیه شروع شده، در قرن ۱۹ موجب یک انقلاب دمکراتیک گردید. از جمله مبارزان آن: لومونوسف، رادیشف، هرتسن، بلینسکی، چرنیشفسکی، پیزارف و دوبرولویف بودند.

مورخان چپ مدعی هستند که امپریالیسم و بورژوازی زمان حال به ایده‌های روشنگری خیانت نموده است. اندیشمندان چپ، در حالی‌که از خیانت امپریالیسم و سرمایه‌داری به ایده‌های روشنگری سخن می‌رانند خود را تنها وارث ایده‌های عصر روشنگری می‌دانند. آن‌ها مدعی هستند که ارثیه سنت ترقی‌خواهانه روشنگری در مارکسیسم تأیید شد و ایده‌های روشنگری در آینده نه چندان دور در سوسیالیسم و کمونیسم عملی خواهند گردید.

باید اشاره کرد که نویسندگان دائرةالمعارف نيز در انقلاب فرانسه نقش مهمی داشتند. آنان در آن مجموعه نوشتند که دورۀ دین و فلسفه پایان یافته و عصر علم و عقل فرارسیده است. انقلاب فرانسه در سال ۱٧٨۹ را می‌توان نتیجه تأثیر دائرةالمعارف بر روشنفکران دانست.

روشنگری فرانسه رادیکال‌تر از روشنگری انگلیس بود. انقلابی بودن آن‌را می‌توان مدیون آته‌ایسم و ماتریالیسم بودنش دانست. آنان می‌گفتند که دین را نباید اصلاح کرد بلکه آن‌را باید بکنار زد و در سیاست منظور تحول نیست بلکه برای انقلاب بایدکوشید. آنان در جواب متافیزیک مذهبیون می‌گفتند که عقل و دین با هم سر سازش ندارند. در حالی‌که «دیدرو» به یک آته‌ایسم آشکار اعتراف نمود، دالامبر می‌گفت که آته‌ایسم عده‌ای، او را به خنده می‌اندازد. دو ایدۀ مهم روشنگری انگلیس یعنی لیبرالیسم و دئیسم بودند. دئیست‌ها خدا را سازندۀ ماشین جهانی می‌دانستند که نیازی به پیامبر و مقدسین ندارد.

لیبرالیسم فردگرایانه روشنگری انگلیس خواهان تقسیم قوا در حاکمیت بود. سرانجام خواسته‌های روشنگری اروپا به آمریکا رسید؛ جایی که ده‌ها سال لیبرالیسم لاک ادعای مطلق آزادی فردی دارد. متفکران روشنگری همچون دوره رنسانس می‌گفتند که انسان مهم‌تر ازجهان و کائنات است، و روان‌شناسی مهم‌تر از علم مافیزیک می‌باشد. خصوصیات مشترک روشنگری فرانسه ترکیبی از: عقل‌گرایی، تجربه‌گرایی، و کوشش برای رفاه اجتماعی بود.

امروزه می‌توان تصور نمود که تمام شعارهای دوره روشنگری برای رسیدن به عقل‌گرایی، آزادیخواهی، و ترقی‌خواهی بی‌مرز بوده‌اند. آته‌ایسم رادیکال غالب آنان متکی به قدرت عقل و افکار علمی بود. ولتیر و هولباخ در فرانسه به انتقاد شدید از افکار اتوریته مانند دین و کلیسا پرداختند. دو حقیقت مهم دیگر در جهان‌بینی آنان اعتقادی خوش‌بینانه به پیشرفت اجتماعی نامحدود و قابل تربیت بودن انسان هستند. آنان، با تکیه بر قوانین طبیعی، خواهان برابری میان انسان‌ها بودند. از نظر طبیعی آنان دارای ایمانی به منطقی بودن، عقل‌گرایی و نیکو صفتی و خوش‌قلب بودن انسان شدند. آنان غیر از آزادی و برابری انسان‌ها در مقابل قانون، خواهان سعادت و خوشبختی او و تحمل و مدارای دگراندیشان بودند.

روشنگران مخالف خرافات دینی و طرفدار آته‌ایسم، فردگرایی و جهان‌وطنی بودند. از جمله دیگر خواسته‌های آنان: حق اعتراض، حق مالکیت و حق امنیت بودند. ماتریالیست‌های عصر روشنگری طرفدار برابری حقوق زن و مرد شدند. شفافیت فکری، تیزی انتقادی و وسعت تجربی از جمله دیگر خصوصیات آنان بود.

ادیبان و ادبیات نیز در جنبش فکری روشنگری نقش مهمی داشت. پاره‌ای از آنان از جمله معروف‌ترین نویسندگان اروپا درسه قرن گذشته بوده‌اند. لسینگ آلمانی با نمایشنامه «ناتان دانا» خواهان دوستی و مدارای مذهبی بین ادیان گردید. منقدین در آغاز این دوره به کشف آثار شکسپیر از دیدی اجتماعی، انسانی و انتقادی گردیدند. روسو غیر از عقل‌گرایی اشاره‌ای به لزوم احساسات و غرایز طبیعی انسان می‌نمود. اهمیت دادن به نقش احساسات موجب شد که هنر و ادبیات روشنگری به‌سوی هنر «روکوکو» تمایل یابد. آثار آموزشی، گزارشی و سفرنامه‌ای نویسندگانی مانند: سویفت، دفو، و روسو خوانندگان بی‌شماری یافت و کوشش شد تا برای قوانین عام ادبی و مرزهای ژانرهای گوناگون آن، دانشنامه‌ای تهیه گردد.

بعضی از مهم‌ترین نمایندگان فکری جنبش روشنگری آن‌زمان از کشور خود فرارکرده و به خارج رفتند؛ دیدرو مدتی مهمان کاترین کبیر ملکه روسیه شد، و ولتیر چندسالی نزد پادشاه پروس در آلمان بود. همدمی با این‌گونه روشنگران باعث شد که شاه مطلقه‌ای مانند فریدریش اعتراف نماید که حاکم باید نخستین خدمتکار مردم خود باشد. ولتیر در رابطه با مسیحیت می‌گفت که «خرافات رذیل را در میان مردم ریشه کن کنید!» دالامبر می‌نوشت که مسیحیت بر اثر یک فریب کبیر به‌وجود آمده، چون بعد از ربودن جنازه عیسی شایع نمودند که او به ملکوت آسمان‌ها پیوسته است. دیگری می‌گفت که دین حقیقی، دین عقل‌گرا است چون عقاید دیگر فقط خرافات هستند.

در رابطه با روشنگری، کانت می‌گفت که شهامت استفاده از عقل خود را داشته باشید، «روشنگری یعنی رهایی انسان از وضع خود خواستۀ حقارت و تصمیم و جسارت برای به‌کارگیری فهم خود بدون کمک دیگران».[۱] (ترجمه نقل قول از سیما راد در فرهنگ اصطلاحات ادبی). آنان می‌خواستند که کوشش‌های فردی سعادت‌آمیز پایۀ وحدت میان خلق‌ها نیز گردد.[٢]


[پی‌نوشت‌ها]



[۱]-
[٢]- علیشاد لربچه، سه قرن روشنگری در غرب، سایت اینترنتی سکولاریسم نو: مرداد ۱٣٨٧ - اوت ٢٠٠٨


[سرچشمه‌ها]


سایت سکولاریسم نو؛ برگرفته از: سایت مانی‌ها


۱۳۹۱ مرداد ۱۱, چهارشنبه

سخنرانی ویکتور هوگو در مجلس فرانسه

گردآوری از: مهدیزاده کابلی

ویکتور ماری هوگو (۲۶ فوریه، ۱۸۰۲ - ۲۲ مه، ۱۸۸۵) بزرگ‌‌ترین شاعر سده نوزدهم فرانسه و شاید بزرگ‌ترین شاعر در گستره ادبیات فرانسه و نیز داستان‌نویس، درام‌نویس و بنیانگذار مکتب رومانتیسم است؛ آثار او به بسیاری از اندیشه‌های سیاسی و هنری رایج در زمانش اشاره دارد[۱].

در قرن نوزدهم که انقلاب فرانسه و عصر روشنگری ثمر می‌داد، پایتخت فرهنگی و به یک معنا «آتن جهان» پاریس بود. استاندال، هوگو و بالزاک، هر یک به‌تنهایی می‌توانند تاریخ ادبیات یک کشور را دگرگون کنند. انبوهی از نویسندگان تأثیرگذار که روح آزاداندیش فرانسوی به ادبیات جهان تقدیم کرده، بی‌تردید ویکتور هوگو تا امروز همچنان محبوب‌ترین نویسنده در فرانسه است[٢].

او در سال ۱۸۴۵ از طرف شاه به مجلس اعیان دعوت شد و یک پست سیاسی در حکومت وابسته به قانون اساسی شاه لوئی فیلیپه، پذیرفت. انتخاب وی اعتراضات چندی را برانگیخت که منجر به گوشه‌گیری او شد و در سال ۱۸۴۸، پس از وقوع انقلاب نماینده مردم شد و علیه اعدام و بی‌عدالتی اجتماعی سخن راند و بعدها در مجمع قانون‌گذاری و مجمع وابسته به قانون اساسی انتخاب شد. هوگو، در نطق تاریخی ۱۸ ژوئیه ۱۸۵۱ در بررسی قانون اساسی گفت: «چون زمانی ناپلئون کبیر داشته‌ایم، باید ناپلئون حقیر نیز داشته‌باشیم؟»[٣]

سخنرانی فراموش نشدنی ویکتور هوگو در مجلس فرانسه که به‌عنوان یکی از تاثیرگذارترین سخنرانی‌های دو قرن اخیر همواره در یادها خواهد ماند. متن سخنرانی مذکور که ترجمه استاد شجاع‌الدین شفا می‌باشد در پی خواهد آمد:

برای پی‌ریزی جامعه‌ای بکوشیم که در آن حکومت بیشتر از یک قاتل عادی حق قاتل شدن نداشته باشد، و وقتی‌که به‌صورت حیوانی درنده حمل کند، با خودش نیز چون با حیوانی درنده عمل شود

برای پی‌ریزی جامعه‌ای بکوشیم که در آن جای کشیش در کلیسای خودش باشد و جای دولت در مراکز کار خودش، نه حکومت در موعظه مذهبی کشیشان دخالت کند و نه مذهب به بودجه و سیاست دولت کاری داشته باشد.

برای پی‌ریزی جامعه‌ای بکوشیم که در آن، همچنان‌که قرن گذشته ما قرن اعلام تساوی حقوق مردان بود، قرن حاضر ما قرن اعلام برابری کامل حقوقی زنان با مردان باشد.

برای پی‌ریزی جامعه‌ای بکوشیم که در آن آموزش عمومی و رایگان، از دبستان گرفته تا کلژدوفرانس، همه جا راه را به یکسان بر استعدادها و آمادگی‌ها بگشاید. هرجا که فکری باشد کتابی نیز باشد. نه یک روستایی بی‌دبستان باشد، نه یک شهر بی‌دبیرستان، نه یک شهرستان بی‌دبیرستان، و همه این‌ها زیر نظرو مسئولیت حکومتی لائیک، حکومتی کاملا لائیک، حکومتی منحصرا لائیک.

برای پی‌ریزی جامعه‌ای بکوشیم که در آن بلای ویرانگری به‌نام گرسنگی جایی نداشته باشد. شما قانون‌گزاران، از من بشنوید که فقر آفت یک طبقه نیست، بلای همه جامعه است. رنج فقر تنها رنج یک فقیر نیست، ویرانی یک اجتماع است. احتضار طولانی فقیر است که مرگ حاد توانگر را به‌دنبال می‌آورد. فقر بدترین دشمن نظم و قانون است. فقر نیز، همانند جهل، شبی تاریک است که الزاما می‌باید سپیده‌ای بامدادی در پی داشته باشد[۴].


[پی‌نوشت‌ها]



[۱]- ویکتور هوگو، از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
[٢]- حسین نوش‌آذر، ویکتور هوگو، محبوب‌ترین نویسنده‌ی فرانسه، وب‌سایت رادیو زمانه
[٣]- ویکتور هوگو، از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
[۴]- ویکتور هوگو، سخنرانی در مجمع قانون‌گزاری فرانسه، پانزده ژانویه ١٨٥٠؛ برگردان فارسی از: دکتر شجاع‌الدین شفا


[سرچشمه‌ها]


مجلۀ ایرانیان، شمارۀ ٣٣، خرداد ۱٣۹۱، ص ٦؛ برگرفته از: کتاب پس از ١٤٠٠ سال نوشته دکتر شجاع‌الدین شفا
ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
وب‌سایت رادیو زمانه


۱۳۹۰ دی ۴, یکشنبه

عصر روشنگری و جمهوری علمی

از: جوئل موکایر[۱]، برگردان فارسی از: ونداد زمانی

بخش نخست

وقتی به وضوح می‌دانیم که ارزش‌های برخاسته از عصر «روشنگری» در قرن هجدهم میلادی به ما آموخته است که آزاده باشیم، به حقوق بشر باور داشته باشیم، دیگران را تحمل کنیم و در ابراز احساسات خود آزاد باشیم، وقتی ارزش‌های یادشده همچنان در جوامع معاصر پابرجاست و تا سر حد امکان در حال اجرا شدن، باز هم می‌توانیم بپرسیم که آیا دستاوردهای عصر روشنگری به نفع بشر بوده است؟

مورخان دنیای کنونی به این سئوال دامن می‌زنند که چرا تداوم «روشنگری» منجر به برادری، مساوات و آزادی در جهان نشده است؟ بعضی‌ها نیز پا را فراتر گذاشته‌اند و مدعی هستند که «پیشرفت» ناشی از عصر روشنگری، ناخواسته بشر را در چنگ استعمار، تبعیض و دیکتاتوری قرار داده است.

این بحث‌ها و شک‌ها «بهبود زندگی بشر» را که بزرگ‌ترین دستاورد «روشنگری» است، کم‌اهمیت جلوه می‌دهند. برای دفاع از یکی از بهترین دوران شعوری بشر، ناچارم با تکرار این واقعیت مسلم، که شاید تبدیل به کلیشه شده باشد، شروع کنم که بشر معاصرِ سرزمین‌های صنعتی (به همراه جمعیت زیادی از هند، چین و کشورهای در حال توسعه) در قرن ٢١، خیلی بهتر از شاهان سه قرن پیش زندگی می‌کنند. هزاران وسیله‌ی رفاهی کوچک و بزرگ، زندگی مادی عصر ما را به گونه‌ای شگرف راحت‌تر از گذشته کرده است.

جوئل موکایر

آیا ما شادتریم؟ چه کسی می‌داند؟ آیا ما با شعورتریم؟ شاید. اما بی‌تردید سالم‌تر و راحت‌تر هستیم. فرخنده دانستن و پذیرش بهبود معیشتی برآمده از عصر روشنگری، موضوع این مقاله است. به اعتقاد من همه‌ی رفاه مادی موجود در جهان معاصر تقریباً هم‌زمان با شکل‌گیری و تبیین ایده‌های انقلاب مجلسِ انگلیس در سال ١٦٨٨ و خلع جیمز دوم از سلطنت بوده است.

غلب مورخان اقتصادی با تاکید بر دلائل اقتصادی نظیر منابع طبیعی، قیمت‌ها، سرمایه‌گذاری، نقش امپراطوری و بویژه توسعه‌ی مبادلات بازرگانی، به این نتیجه می‌رسند که عوامل فوق دست به دست هم داده‌اند تا انقلاب صنعتی شکل بگیرد. انقلابی که باعث بقای همیشگی توسعه و پیشرفت مداوم جوامع شد. در این میان، نکته‌ی مهمی که نادیده گرفته می‌شود شکل‌گیری اولیه‌ی اندیشه‌ی «توسعه‌طلبانه»‌ای است که توسط جمعی از اندیشمندان و نظریه‌پردازان به منصه‌ی ظهور رسیده بود و زمینه‌های بروز و نیاز به تغییر را فراهم کرده بود.

با آنکه بها دادن به سهم شرایط مادی برای شکل‌گیری تغییرات اقتصادی محصول ماتریالیسم تاریخی است که با مارکسیسم نیز رابطه‌ی تنگاتنگی دارد، جالب است که طرفداران بازار آزاد نیز بهای اصلی را به دلایل اقتصادی محول می‌کنند و آنها نیز سهم ناچیزی برای اندیشه‌های کلیدی و فرهنگ قائل هستند.

نویسندگان و متفکرانی که ما فعالیت‌ها و دستاوردهای آنها را تحت عنوان اندیشه‌ی روشنگری طبقه‌بندی می‌کنیم، به جمع نامنسجمی از فلاسفه، دانشمندان، ریاضی‌دانان، پزشکان و سایر اندیشمندان اطلاق می‌شود که نظرات متفاوتی نسبت به افکار هم دیگر داشتند ولی در یک مورد به توافق رسیده بودند. اغلب آنها معتقد بودند که بهبود زندگی بشر هم آرزویی دلپذیر و هم امیدی دست‌یافتنی است .

شنیدن این واقعیت مسلم که بشر می‌خواهد و می‌تواتد زندگی امن و راحتی داشته باشد، شاید برای ما جذابیت و تازگی چندانی نداشته باشد ولی لازم به یادآوری است که در سال ١٧٠٠ میلادی، فقط در تخیل تعداد کمی از انسان‌های روی زمین، این ایده می‌توانست نقش ببندد که زندگی بشر رو به بهبود خواهد رفت. بویژه آنکه در طول ١٠٠٠ سال قبل از آن، زندگی بشر دستخوش تغییر اساسی نشده بود.

تصویری از فقر در قرن ١٧ میلادی در اروپا

جنگ‌های مذهبی که از اواسط قرن ١٧ میلادی بر اروپا سایه افکنده بود، اتفاقات مثبت ناشی از رنسانس را نیز از تاب و توان انداخته بود. توسعه‌ی صنعت چاپ، کتاب‌های بیشتری را در دسترس جامعه قرار داده بود و مزایای استعمار در شکل نمادین آن با حضور و عادت به مصرف چای و شکر فقط در قشر محدودی خودنمایی می‌کرد ولی تاثیر مهمی بر کیفیت زندگی عمومی نداشت. میانگین طول عمر یک فرد انگلیسی در سال ١٧٠٠ میلادی ٣٥ سال بود. روزهای مردم با کار طاقت‌فرسا و طولانی توام بود و شب‌ها به سکونت در خانه های سرد، تاریک، شلوغ و مملو از سوسک و کنه و موش و بیماری‌های واگیردار خلاصه می‌شد.

در پس‌زمینه‌ی زندگی اجتماعی مملو از جنگ، فقر، قحطی، بیماری‌های لاعلاج و خرافات و بی‌سوادی، فیلسوفان روشنگری، دیدگاهی را سامان دادند تحت عنوان «دانش مفید» تا بتوانند زندگی بشر را بهبود بخشند. مهم‌ترین و تعیین کننده‌ترین فیلسوف نظریه‌پرداز دیدگاه فوق «فرانسیس بیکن» بود. او که معتقد بود بهبود کیفیت معیشت کلید رشد مادی است، می‌گفت: «یگانه راه کنترل و بهره‌وری از طبیعت، اطاعت و تابعیت از علوم موجود در آن است.»

برای دست یافتن به پیشرفتی که اندیشمندان روشنگری تصویر کرده بودند و برای حل مشکلات و کمبودهای صنعتی، تکنیک‌های دریانوردی، کشاورزی، پزشکی و دارویی، دانشمندان اروپایی متوجه شدند که باید به جمع‌آوری و تدوین دانش مورد نیاز بپردازند و مهم‌تر از همه، هرچه زودتر راه ‌حلی برای تماس و تبادل نظرِ قابل اعتماد در سراسر دانشگاه‌ها و مراکز علمی پیدا کنند.

در این راستا، بازنویسی و ندوین کامل‌تر دانشنامه‌ها، لغتنامه‌ها، کتاب‌های راهنمای علمی در اولویت قرار گرفت. آنها دریافتند که با تدارک منبع جستجوهای علمی و طبقه‌بندی دانش‌های گردآوری‌شده، امکان دست‌یابی و مبادله‌ی دانش برای محققان آسان‌تر می‌شود. دايره‌المعارفی که «دیدِرو» تنظیم کرد، بهترین نمونه‌ی عطش نوینِ جمع‌آوری اطلاعات در دوران روشنگری بود.

فرانسیس بیکن

عصر روشنگری به «جمهوری علمی» دست یافت که اعضای آن در دو قاره‌ی امریکا و اروپا توانستند از تجربیات علمی و مطالب مدون یکدیگر برخوردار شوند، درباره‌ی آنها نظر دهند، آنها را نقد بکشانند، ترجمه کنند و حتی از یکدیگر تقلید کنند و بر اساس قابلیت‌های خود، آنها را توسعه دهند. جمهوری علمی در دوره‌ی روشنگری به مرزها و ملیت‌ها بهای چندانی نمی‌داد و به قول آنتوان لاوازیه، شیمیدان معروف عصر روشنگر در فرانسه: «دانش‌های مختلف هرگز به جنگ همدیگر نمی‌روند».

ایده‌ی پیشرفت مادی از طریق توسعه‌ی دانش‌های مفید به‌آرامی ریشه دواند. در سال ١٦٦٠ «انجمن سلطنتی» لندن بر اساس افکار فرانسیس بیکن پایه‌گذاری شد. این انجمن مدعی شد که هدف اصلی‌اش «توسعه‌ی وسایل طبیعی و هنرهای مفید، کارگاه‌های تولیدی، تجربیات مکانیکی، و اختراع و نوآوری است».

انجمن سلطنتی و فعالیت‌هایش، بعد از شکل‌گیری و گسترش سرمایه‌گذاری خصوصی در بریتانیا، به تشکیل موسسات دیگری دامن زد که تلاش شان را بر این اصل متمرکز کرده‌ بودند که بین دانشمندان و سازندگان تکنیک‌های ارائه‌شده ارتباط و هماهنگی ایجاد کنند.

مثال بارز آن «انجمن لونار بیرمنگهام» است؛ دانشمندان این انجمن با اعجوبه‌های مشهور علمی نظیر «جیمز وات» که سهم شایانی در توسعه ماشین بخار داشت، مدام در تماس بودند. انجمن ادبی و فلسفی منچستر از موسسات دیگر این دوره بود که با همراهی دانشمندان در کنار بازرگانان و کارخانه‌داران پنبه که تولیدات‌شان به تمام مستعمرات و قاره‌های آزاد راه پیدا کرده بود تشکیل شد.

صاحبان واحدهای تولیدی با شوق فراوان جویای نصیحت‌ها و دستاوردهای دانشمندان و ریاضی‌دانان عصر خود بودند؛ تبادل نظری که به شکل‌های مختلف کاربرد پیدا می‌کرد ولی از همه مهم‌تر، امیدواری و تکیه به علم و دانش انسانی بود و باور به اینکه تلاش بشری می‌تواند موقعیت بهتر و تولید بیشتری را برای جامعه به ارمغان آورد. نگاه جدیدی که در وجدان عمومی جامعه شکل گرفته‌ بود و می‌توانست جایگزین اندیشه‌های مذهبی برآمده از دوران قرون وسطی شود که امیدش را به آسمان‌ها دوخته بود.


[پی‌نوشت‌ها]



[۱]- اشاره‌ی مترجم: در حین خواندن مقاله باید به این نکته توجه کرد که تمرکز «جوئل موکایر»، محقق و مورخ اقتصادی، بر دستاوردهای اندیشمندان انگلیسی و اسکاتلندی عصر روشنگری است. با وجود اهمیت بنیانی واقعیت‌های تاریخی مقاله، دیدگاه‌های متفاوتی نیز وجود دارد که برای عوامل و دست‌اندرکاران دیگر در دوره‌ی روشنگری نیز به همین اندازه اهمیت قائل‌اند.


[سرچشمه‌ها]


Joel Mokyr, Enlightened and Enriched, We owe our modern prosperity to Enlightenment ideas. City Journal

Professor Joel Mokyr is editor-in-chief of the Princeton University Press Economic History of the Western World, and the Oxford University Press Encyclopedia of Economic History.

برگرفته از: وب‌سایت رادیو زمانه


۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

کانت، فیلسوف روشنگری

از: کارل رایموند پوپر، برگردان فارسی از: بهرام محیی

صدوپنجاه سال از مرگ ایمانوئل کانت می‌گذرد. وی هشتاد سال در شهر کونیگزبرگ که یکی از شهرهای ایالت پروس بود، عمر سپری کرد و در همانجا درگذشت. او از سال‌ها پیش از آن، در عزلت کامل زیسته بود و دوستانش به فکر مراسم خاکسپاری ساده‌ای بودند. اما این فرزند یک پیشه ور فقیر، چونان شاهی به خاک سپرده شد. هنگامی که خبر مرگ او پخش شد، مردم به طرف خانه او سرازیر شدند و این جریان روزها ادامه داشت. در روز مراسم خاکسپاری، تمام عبور و مرور در کونیگزبرگ بازایستاد. کاروان دیدناپذیری از مردم در زیر زنگ ناقوس‌های تمام شهر، به دنبال تابوت در حرکت بود. آنگونه که معاصران گزارش می‌دهند، اهالی کونیگزبرگ هرگز چنین تشییع جنازه‌ای به خود ندیده بودند.

به‌راستی این حرکت شگفت‌آمیز و خودانگیخته به چه معنایی می‌توانست باشد؟ آوازه کانت به‌مثابه فیلسوفی بزرگ و انسانی نیک، به هیچ وجه قادر نیست این موضوع را به اندازه کافی توضیح دهد. به‌نظر من، این رویدادها معنایی ژرف تر داشت. می‌خواهم خطر کرده، این حدس را پیش کشم که در آن هنگام، در سال ۱۸۰۴، تحت سلطنت مطلقه فریدریش ویلهلم سوم، آن ناقوس‌هایی که برای کانت به صدا درآمد، پسآهنگ انقلاب‌های آمریکا و فرانسه بود: پسآهنگ ایده‌های سال‌های ۱۷۷۶ و ۱۷۸۹. کانت برای شهروندان خود، به نماد این ایده‌ها تبدیل شده بود و آنان به تشییع جنازه او آمده بودند تا از او همچون آموزگار و پیام‌آور حقوق بشر و برابری در مقابل قانون و نیز منادی جهان وطنی و رهایی خویش به یاری دانش و آنچه که شاید مهم‌تر است یعنی صلح جاویدان بر روی زمین، قدردانی کنند.

بذرهای همه این ایده‌ها، از طریق انگلستان و در قالب کتاب «نامه‌هایی از لندن درباره انگلیسی‌ها» اثر ولتر منتشر به سال ۱۷۳۲ به قاره اروپا رسیده بود. ولتر در این کتاب به مقایسه شکل حکومت مشروطه انگلستان و سلطنت مطلقه در قاره اروپا مبادرت ورزیده بود. او شکیبایی مذهبی انگلیسی را با نابردباری کلیسای رومی و قدرت روشنی بخش نظام کیهانی اسحاق نیوتن و تجربه گرایی تحلیلی جان لاک را با جزمیت گرایی رنه دکارت مقایسه کرده بود.

کتاب ولتر سوزانده شد، اما انتشار آن، سرآغاز جنبشی فلسفی بود که در تاریخ جهان با اهمیت است. جنبشی که میل تهاجمی خودویژه آن در انگلستان فهمیده نشد، چرا که با مناسبات این کشور همخوانی نداشت.

این جنبش را معمولاً در فرانسه éclaircissementو در آلمانیAufklärung [روشنگری] می‌نامند. تقریبا” همه جنبش‌های مدرن فلسفی و سیاسی را می‌توان به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم، ناشی از آن دانست. زیرا این جنبش‌ها یا بی میانجی از روشنگری تکوین یافته اند و یا در واکنش رومانتیک علیه روشنگری؛ در این واکنش، رومانتیک‌ها با تمسخر از آن به‌عنوان «روشنگری بازی» (Aufklärerei) یا «روشنگری پردازی» (Aufkläricht) نام می‌بردند.

شصت سال پس از مرگ کانت، این ایده در اصل انگلیسی، به انگلیسی‌ها به مثابه یک «روشنفکری سطحی و پرمدعا» معرفی شد و واژه انگلیسی enlightenment که در آن زمان برای نخستین‌بار به‌کار رفت، به‌عنوان ترجمه Aufklärung (éclaircissement) حتی امروز هم برای خواننده انگلیسی، دارای چاشنی یک «روشنگری بازی» سطحی و پر مدعاست.

کانت به روشنگری باور داشت؛ او واپسین پیکارگر بزرگ آن بود. به خوبی می‌دانم که این نظر امروز رایج نیست. زیرا در حالی که من کانت را واپسین پیکارگر روشنگری می‌بینم، او را اغلب، بنیانگذار مکتبی می‌دانند که روشنگری را نابود کرد - مکتب رومانتیک «ایده‌آلیسم آلمانی»، مکتب فیشته، شلینگ و هگل. من مدعی‌ام که این برداشت‌ها با یکدیگر ناسازگارند.

فیشته و بعدها هگل کوشیدند از آوازه کانت به‌نفع خود بهره‌برداری کنند. آنان او را بانی مکتب خود معرفی کردند. اما کانت آن اندازه عمر طولانی کرد تا ابراز نزدیکی‌های مکرر فیشته را که خود را جانشین و وارث کانت معرفی می‌کرد، واپس زند. کانت در مقاله منتشر شده خود به نام «توضیح در ارتباط با نظریه علم فیشته» (۷ اوت ۱۷۹۹) که کمتر شناخته شده است، تا آنجا پیش رفت که نوشت: «خدا ما را از شر دوستانمان حفظ کند … چرا که در میان این به اصطلاح دوستان … فریبکاران و نیرنگ بازانی یافت می‌شوند که در فکر تباهی ما هستند ولی در ظاهر زبان خیرخواهی اختیار می‌کنند و از کمند آنان نمی‌توان به اندازه کافی در امان بود». اما پس از مرگ کانت، هنگامی که او دیگر نمی‌توانست از خود دفاع کند، این شهروند جهانی مورد استفاده قرار گرفت تا در خدمت اهداف مکتب ملی گرایی رومانتیک قرار داده شود و در واقع اینکار علیرغم همه چیزهایی که او علیه روح رومانتیسم، شور احساساتی و شیفتگی گفته و نوشته بود، با موفقیت عملی گشت.

اما گوش فرادهیم که خود کانت درباره ایده روشنگری چه می‌گوید. او می‌نویسد: «روشنگری، برون رفت انسان از نابالغی خود کرده است. نابالغی یعنی ناتوانی در به کاربردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری. این نابالغی هنگامی خودکرده است که علت آن نه کاستی فهم، بلکه کاستی عزم و دلیری در به کاربردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری باشد. Sapere aude! :در به کار بردن فهم خویش شهامت داشته باش! لذا اینست گزینسخن روشنگری».

چیزی که کانت در اینجا می‌گوید، بدون تردید یک اقرار شخصی است؛ این بخشی از سرگذشت خود اوست. وی که در مناسبات فقیرانه و با چشم انداز محدود پیتیسم بزرگ شده بود، شجاعانه راه رهایی خویشتن از طریق دانستن را پیمود. او در سال‌های بعد (آنگونه که هیپل گزارش می‌دهد) گاهی با هراس به «بردگی دوران جوانی‌اش» در گذشته، یعنی زمان نابالغی معنوی خویش نظر می‌افکند. می‌توان گفت که ایده رهایی معنوی خویش، ستاره راهنما و پیکار برای تحقق و اشاعه این ایده، مضمون زندگی او بود.


مکانیک آسمانی و کیهان‌شناسی نیوتن

نقش تعیین‌کننده در این پیکار را، فیزیک و مکانیک آسمانی نیوتن بازی می‌کرد که آن‌ها هم در قاره اروپا توسط ولتر معروف شده بود منظومه جهانی کوپرنیک و نیوتن، در تکامل فکری کانت، نیرومندترین تاثیر را بر جای گذاشت. نخستین کتاب مهم او یعنی تاریخ طبیعی عمومی و نظریه آسمان، دارای این عنوان فرعی جالب بود: « تحقیق درباره قانون و خاستگاه مکانیکی سراسر ساختمان جهان بر پایه آغازه‌های نیوتنی». این، بزرگترین طرحی است که تا آنزمان درباره کیهان‌شناسی (Kosmologie) و آموزه پیدایش و تکامل کیهان (Kosmogonie) ریخته شد. این طرح مشتمل بر نخستین فرمولبندی روشن برای نه فقط نظریه‌ای است که امروزه بطور عادی فرضیه «کانت ـ لاپلاس» درباره خاستگاه منظومه شمسی نامیده می‌شود، بلکه همچنین کاربست این نظریه بر خود منظومه راه شیری است ( که تامس رایت پنج سال پیش از آن، آن را به‌مثابه منظومه ستارگان تفسیر کرده بود). کانت بدینوسیله پیشاپیش ایده جینز را مطرح ساخته بود. اما حتی این امر نیز در سایه توضیح کانت درباره ستارگان سحابی به‌مثابه راه‌های شیری و منظومه ستارگان دور قرار می‌گیرد که با توضیحات [امروزی] خود ما تطابق دارد.

آنگونه که کانت در یکی از نامه‌های خود توضیح می‌دهد، مساله کیهان‌شناسی بود که او را به‌نظریه شناخت و سنجش خرد ناب رهنمون شد. مساله‌ای که او در تلاش حل آن بود ـ و هیچ دانشمند کیهان شناس را از این مهلکه خلاصی نیست ـ مسأله پیچیده کرانمندی یا ناکرانمندی جهان هم در رابطه با مکان و هم با زمان است. برای مسآله کرانمندی یا ناکرانمندی جهان در مکان، از زمان اینشتاین به‌بعد راه حل پیشنهادی درخشانی وجود دارد، یعنی جهانی که کرانمند، اما بی مرز است. در واقع می‌توان گفت که اینشتاین، گره‌های کانتی را به‌این ترتیب گشود؛ اما او برای این منظور سلاحهای به‌مراتب تیزتری در اختیار داشت تا کانت و معاصران او. برای مسأله کرانمندی یا ناکرانمندی زمانی جهان، بر عکس تا امروز راه حل پیشنهادی روشن کننده‌ای وجود ندارد.

کانت در همان نامه گزارش می‌دهد که مساله مرکزی سنجش خرد ناب را هنگامی یافت که در تلاش بود تصمیم بگیرد که آیا جهان آغازی زمانی دارد یا خیر. او با شگفتی کشف کرد که برای هر دو امکان، ظاهراً برهان‌های معتبری قابل عرضه‌اند. هر دو برهان جالب اند و دنبال کردن آن‌ها صرفاً نیازمند دقت است. اما طولانی و برای فهمیدن دشوار نیستند.

برای اینکه نخستین برهان را آماده کنیم، با تحلیل مفهوم توالی بی پایانی از سال‌ها (یا روزها و یا هر نوع فاصله زمانی برابر و محدود) آغاز می‌کنیم. چنین توالی نامحدودی از سال‌ها، توالی‌ای است که همواره ادامه دارد و هرگز به‌پایان نمی‌رسد. این توالی هیچگاه نمی‌تواند تمام شود. یک توالی بی‌پایان تمام شده و کامل (برای کانت) مهمل و بی معنا یا نچیز (Unding) و تناقضی در خود است. نخستین برهان کانت به‌صورت زیر استدلال می‌شود: جهان باید آغازی در زمان داشته باشد، چرا که در غیر این‌صورت در لحظه حاضر یک توالی بی پایان از سال‌ها گذشته است و از همین رو باید به‌طور پایان یافته و کامل وجود داشته باشد. اما این موضوع، چنانکه دیدیم غیر ممکن است. به‌این ترتیب نخستین برهان مستدل می‌شود.

برای اینکه دومین برهان را آماده کنیم، با تحلیل مفهوم زمانی کاملاً تهی آغاز می‌کنیم - زمان پیش از پیدایش جهان. چنین زمان تهی‌ای که در آن هیچ چیز وجود ندارد، باید ضرورتاً زمانی باشد که در آن فاصله‌ای زمانی از فاصله زمانی دیگر، به‌لحاظ رابطه‌ای زمانی نسبت به‌اشیاء و رویدادها متفاوت نباشد؛ چرا که اصلاً اشیاء و رویدادها وجود ندارند. اما اینک واپسین فاصله زمانی چنین زمان تهی‌ای را در نظر بگیریم - فاصله زمانی‌ای را که بلافاصله پیش از آغاز جهان قرار دارد: به‌این ترتیب آشکار می‌شود که این فاصله زمانی از بقیه فاصله‌های زمانی پیشین به‌این لحاظ متفاوت است که در یک ارتباط زمانی تنگ و بلاواسطه با رویدادی معین، یعنی پیدایش جهان قرار دارد؛ از طرف دیگر همانگونه که دیدیم، همان فاصله زمانی، تهی است یعنی نمی‌تواند در رابطه‌ای زمانی با یک رویداد قرار گیرد. لذا این فاصله زمانی تهی واپسین، چیزی مهمل و بی‌معنا و تناقضی در خود است. دومین برهان کانت به‌صورت زیر استدلال می‌شود: جهان نمی‌تواند آغازی در زمان داشته باشد، چرا که در غیر این‌صورت باید یک فاصله زمانی وجود داشته باشد - یعنی فاصله زمانی بلاواسطه پیش از پیدایش جهان - که هم تهی و هم دارای این خصوصیت باشد که در یک رابطه تنگ زمانی با رویدادی در جهان قرار داشته باشد. اما این همانگونه که دیدیم غیرممکن است. بدین ترتیب دومین برهان مستدل می‌شود.

ما در اینجا دارای تعارضی میان دو برهان هستیم. کانت چنین تعارضی را یک خلاف آمد (Antinomie) می‌نامد و خود را از طرق مشابهی درگیر تعارضات دیگری می‌بیند، برای مثال از گونه تعارضاتی چون محدودیت جهان در مکان. اما من در اینجا از نزدیکتر به‌تعارضات دیگر نمی‌پردازم.


مکان و زمان

کانت می‌پرسد: ما از این تعارضات گیج کننده چه درسی می‌توانیم بگیریم؟ پاسخ او چنین است: تصورات ما از مکان و زمان، قابل کاربست بر روی جهان به‌مثابه یک کل نیست. تصورات از مکان و زمان، طبیعتاً بر روی اشیاء و رویدادهای معمولی فیزیکی قابل کاربست هست، اما در مقابل، مکان و زمان خود نه شی‌اند و نه رویداد. آن‌ها را حتی نمی‌توان مشاهده کرد و دارای خصوصیت کاملاً دیگری هستند. آن‌ها بیشتر نوعی چارچوب برای اشیاء و رویدادها را به‌نمایش می‌گذارند؛ می‌توان آن‌ها را با یک سیستم قفسه‌ها و یا یک سیستم کاتالوگ برای نظم بخشی به‌مشاهدات مقایسه کرد. مکان و زمان، به‌جهان واقعی تجربی اشیاء و رویدادها تعلق ندارند، بلکه متعلق به‌تجهیزات و ابزارهای روحی و معنوی ما هستند که توسط آن‌ها به‌مصاف جهان می‌رویم. مکان و زمان شبیه ابزارهای مشاهده عمل می‌کنند. وقتی ما یک رویداد را مشاهده می‌کنیم، قاعدتاً آن را بلاواسطه و به‌صورت شهودی (intuitiv) در یک نظم مکانی ـ زمانی جای می‌دهیم. از همین رو ما می‌توانیم مکان و زمان را به‌مثابه سیستمی نظم دهنده در نظر بگیریم که بر پایه تجربه قرار ندارد، ولی در تمامی تجربه مورد استفاده قرار می‌گیرد و بر همه تجربه‌ها کاربست دارد. به‌همین دلیل است که وقتی ما تلاش می‌کنیم تصور از مکان و زمان را در عرصه‌ای به‌کار بندیم که از هر تجربه ممکن فراتر می‌رود، دچار دشواری می‌شویم. و این درست کاری است که ما در هر دو برهان درباره آغاز جهان انجام دادیم.

کانت به‌این نظریه - که من خطوط کلی آن را در اینجا ترسیم کردم - نام نازیبا و به‌طور مضاعف گمراه‌کننده «ایده‌آلیسم فرارونده» (Transzendentaler Idealismus) را اطلاق می‌کند. تنها گذشت زمان کوتاهی لازم بود تا کانت دلیل کافی برای پشیمان شدن از گزینش چنین نامی داشته باشد، چرا که این نام، بعضی از خوانندگان او را به‌موضعی سوق داد که کانت را فردی ایده آلیست بدانند و خیال کنند که او منکر واقعیت فیزیکی است و اشیاء فیزیکی را تصورات و ایده‌های صرف می‌پندارد. کانت تلاش بی‌ثمری کرد تا روشن سازد که تنها خصلت تجربی و واقعیت مکان و زمان را منکر شده است، یعنی خصلت تجربی و واقعیتی از آنگونه را که ما در مورد اشیاء فیزیکی و رویدادها قائلیم. تمام زحمات برای روشن کردن موضع او بی‌نتیجه بود. دشواری سبک [نگارش] او، سرنوشتش را رقم زد. او محکوم به‌آن بود که به‌عنوان خالق «ایده‌آلیسم آلمانی» در تاریخ ثبت شود. اینک هنگام آن رسیده است که در چنین حکمی تجدید نظر شود. کانت همواره تاکید کرده بود که اشیاء فیزیکی در مکان و زمان واقعی هستند - رئال، نه ایده‌آل - ... و آنچه که به‌نگرورزی‌های (Spekulationen) بی‌در و پیکر متافیزیکی مکتب «ایده آلیسم آلمانی» مربوط می‌شود، عنوان کتاب «سنجش خرد ناب» از طرف کانت با این نیت برگزیده شده بود که حمله‌ای انتقادی نسبت به‌این نگرورزی‌های به‌ظاهر عقلانی را اعلام کند. زیرا آنچه را که «سنجش» به‌نقد می‌کشد، همان خرد ناب است: او استنتاج‌های عقلی در مورد جهان را می‌سنجد که محمول «ناب» به‌این معنا برازنده آن‌هاست که متأثر از تجربه‌های حسی نیستند و از طریق مشاهده کنترل نشده اند. کانت «خرد ناب» را از این طریق می‌سنجد که نشان می‌دهد، استدلال ناب و نگرورزانه و از طریق مشاهدات کنترل نشده درباره جهان، ما را همواره گرفتار خلاف آمدها (Antinomien) می‌کند. او نقد خود را تحت تأثیر هیوم با این نیت نوشت که نشان دهد، مرزهای ممکن تجربه‌های حسی و مرزهای نظریه پردازی عقلانی درباره جهان یکی هستند.

هنگامی که کانت کشف کرد، این نظریه دربردارنده کلیدی برای حل یک مساله مهم دوم - یعنی اعتبار فیزیک نیوتنی ـ است، باور کرد که اثبات صحت این نظریه را یافته است. کانت نیز مانند همه فیزیکدانان هم عصر خود کاملاً اعتقاد داشت که نظریه نیوتن درست و مناقشه ناپذیر است. او چنین نتیجه گرفت که این نظریه نمی‌تواند فقط نتیجه مجموعه‌ای از مشاهدات باشد. اما مبنای حقیقت آن چه چیز دیگری می‌توانست باشد؟ کانت به‌این صورت به‌مقابله با این مساله رفت که نخست برای خود، مبنای حقیقت هندسه را روشن ساخت. او گفت که هندسه اقلیدسی نه بر پایه مشاهدات، که بر پایه شهود مکانی و فهم شهودی ما از رابطه‌های مکانی استوار است (سهش نابً مکان). فیزیک نیوتنی نیز در وضعیت مشابهی قرار دارد. اگر چه از طریق مشاهدات تایید می‌شود، اما نتیجه مشاهدات نیست، بلکه نتیجه روش اندیشه ما، یعنی روشهایی است که ما به‌کار می‌بندیم تا دریافت‌های حسی خود را منظم کنیم، در رابطه با یکدیگر قرار دهیم، با دریافت‌های حسی پیشین ادغام کنیم و بفهمیم. داده‌های حسی نه، بلکه فهم ما - یعنی سازمان و ساختمان دستگاه انطباق گر روحی ما - مسئول نظریه‌های علوم طبیعی ماست. طبیعتی که ما از راه نظم و قوانین حاکم بر آن می‌شناسیم، حاصل فعالیت نظم بخش و همگونساز روح ماست. فرمولبندی خود کانت در مورد این ایده درخشان است: «فهم، قوانین خود را - از طبیعت نمی‌گیرد، بلکه این قوانین را برای طبیعت مقرر می‌کند».


«چرخش کوپرنیکی» کانت

این فرمولبندی در عین حال بیانگر ایده‌ای است که کانت با غرور از آن به‌عنوان «چرخش کوپرنیکی» خود یاد می‌کند. او می‌نویسد: « کوپرنیک پس از آن که در روشن ساختن جنبشهای جرمهای آسمانی بر پایه این فرض که همه سپاه اختران پیرامون نگرنده می‌گردند، به‌شیوه‌ای مطلوب توفیق نیافت، کوشید تا ببیند آیا بهتر موفق نخواهد شد اگر نگرنده را پیرامون خود بگرداند و ستارگان را به‌حال سکون واگذارد؟» این ایده کانت بود که از طریق چرخش مشابهی، مساله مبنای حقیقت علوم طبیعی را حل کند، یعنی این مساله که یک دانش طبیعی دقیق از نوع فیزیک نیوتنی چگونه ممکن است و آیا هرگز می‌توان به‌آن دست یافت. کانت می‌گوید، باید این اندیشه را کنار بگذاریم که ما نگرنده‌های منفعلی هستیم که منتظرند تا طبیعت قانونمندیهایش را به‌آنان تحمیل کند. به‌جای آن باید این اندیشه را بنشانیم که ما هنگامی که دریافت‌های حسی پیشین و جدید خود را ادغام می‌کنیم، به‌مثابه نگرنده، نظم و قوانین فهم را به‌آنها تحمیل می‌کنیم. کیهان ما، مُهر روح ما را بر خود دارد.

این تذکر کانت در مورد نقش فعال مشاهده کننده، پژوهشگر و نظریه پرداز، تاثیری محو ناشدنی نه تنها بر روی فلسفه، بلکه بر روی فیزیک و کیهانشناسی نیز گذاشت. چیزی شبیه یک جّو فکری کانتی وجود دارد که بدون آن نظریه‌های اینشتاین یا بور قابل تصور نیست و حتی می‌توان اینطور گفت که ادینگتون هم از این منظر، از کانت کانتی تر است. آری حتا کسانی که نمی‌توانند همه جا پیرو کانت باشند (من نیز به‌آنها تعلق دارم)، با او موافقند که خرد پژوهشگر «… باید طبیعت را مجبور کند که به‌پرسشهای او پاسخ دهد و نه اینکه اختیار خود را به‌طبیعت بسپارد». پژوهشگر باید طبیعت را از همه طرف معروض پرسش قرار دهد تا بتواند آن را در پرتو تردیدها، حدس‌ها، ایده‌ها و الهام‌های خود ببیند. این، به‌عقیده من یک نگاه ژرف فلسفی است که ممکن می‌سازد، علوم طبیعی (نه فقط نظری بلکه همچنین عملی) را به‌مثابه آفریده واقعی بشری بنگریم و تاریخ آن را مانند تاریخ هنر و ادبیات به‌مثابه بخشی از تاریخ اندیشه مورد بررسی قرار دهیم.

اما می‌توان برای «چرخش کوپرنیکی» کانت اهمیت دیگری نیز قائل شد، اهمیتی که ما را به‌یک دوگانگی در موضع کانت رهنمون می‌شود. چرا که این چرخش به‌حل مساله‌ای انسانی نائل می‌گردد که از طریق خود کوپرنیک ایجاد شده بود: کوپرنیک جایگاه مرکزی بشریت در جهان را از او سلب کرد. «چرخش کوپرنیکی» کانت این موقعیت را دوباره جبران کرد. چرا که کانت نه تنها به‌ما ثابت می‌کند که موقعیت مکانی ما در جهان فاقد اهمیت است، بلکه همچنین به‌ما نشان می‌دهد که جهان ما به‌یک معنا به‌دور ما می‌گردد. چرا که این ما هستیم که حداقل بخشی از نظمی را ایجاد می‌کنیم که در جهان می‌یابیم. این ما هستیم که دانش خود را از جهان می‌گیریم. این ما هستیم که جهان را فعالانه می‌پژوهیم؛ و پژوهش، هنری آفرینشگر است.


چرخش کوپرنیکی در فلسفه اخلاق

اکنون خود را از کانتِ کیهان‌شناس و فیلسوفِ شناخت و علم، متوجه کانتِ فیلسوف اخلاق می‌کنیم. اطمینان ندارم که آیا کسی پیش از این، به‌این موضوع اشاره کرده است که ایده بنیادین فلسفه اخلاق کانتی نیز، برپایه چرخشی کوپرنیکی استوار و از هر لحاظ با چیزی که من هم اکنون توضیح دادم منطبق است. زیرا کانت انسان را به‌قانونگذار اخلاق تبدیل می‌کند، درست همانگونه که او را به‌قانونگذار طبیعت تبدیل کرده بود. او به‌انسان از طریق این چرخش، همان موقعیت مرکزی را در اخلاق می‌دهد که پیش از آن در جهان فیزیکی داده بود. کانت فلسفه اخلاق را همانگونه انسانی می‌کند که کیهان‌شناسی را انسانی کرده بود.


آموزه خودآیینی

چرخش کوپرنیکی کانت در گستره فلسفه اخلاق، در آموزه خودآیینی (Autonomie) او مستتر است که در آن می‌گوید، ما هرگز اجازه نداریم فرمان یک مرجع اقتدار را کورکورانه اطاعت کنیم. حتی نباید کورکورانه خود را تحت سیطره مرجع اقتداری فوق بشری به‌مثابه قانونگذاری اخلاقی قرار دهیم. هنگامی که ما در مقابل فرمان مرجع اقتداری قرار می‌گیریم، همیشه این فقط ما هستیم که بر پایه مسئولیت خود تصمیم می‌گیریم که آیا این فرمان اخلاقی یا غیراخلاقی است. ممکن است یک مرجع اقتدار این قدرت را داشته باشد که فرمان‌های خود را بدون اینکه ما قادر به‌مقاومت در برابر آن باشیم تحمیل کند،؛ اما هنگامی که برای ما از نظر فیزیکی ممکن باشد تا شیوه رفتار خود را گزینش کنیم، آن موقع مسئولیت بر عهده ماست، چرا که تصمیم گیری نزد ماست: ما می‌توانیم از فرمان اطاعت یا سرپیچی کنیم؛ ما می‌توانیم مرجع اقتدار را به‌رسمیت بشناسیم یا آن را طرد کنیم.

همین ایده از طرف کانت، شجاعانه در گستره مذهب مورد استفاده قرار می‌گیرد. او می‌نویسد: «اگر چه تردیدآمیز به‌نظر می‌آید، اما هرگز نکوهیده نیست که بگوییم: هر انسانی برای خود خدایی می‌سازد، و حتی برپایه مفاهیم اخلاقی... باید چنین چیزی برای خود بسازد تا او را که خالق اوست، پرستش کند. زیرا یک ذات به‌هر طریق هم که به‌عنوان خدا - معرفی و توصیف شود، و یا حتی کسی بخواهد که چنین ذاتی با چنین اوصافی - هم به‌نظرش آید، باز باید خود او - در درجه نخست - داوری کند، که آیا او [وجداناً] اختیار دارد، آن را یک الوهیت یا وجود خدایی (Gottheit) بداند و پرستش کند».


قانون اخلاقی

فلسفه اخلاق کانتی صرفاً در این گزاره محدود نمی‌شود که وجدان انسان، تنها مرجع اقتدار اوست. او همچنین تلاش می‌کند نشان دهد که وجدان ما از ما چه می‌طلبد. او فرمولبندی‌های گوناگونی از قانون اخلاقی را ارائه می‌دهد. یکی از آن‌ها چنین است: «چنان رفتار کن که بشریت را، چه در شخص خود و چه در شخص هر کس دیگر، همواره همزمان به‌مثابه غایت به‌حساب آوری، و نه هرگز تنها به‌مثابه وسیله». شاید بتوان روح فلسفه اخلاق کانتی را در این کلمات خلاصه کرد: جرات آزاد بودن داشته باش و آزادی دیگران را محترم شمار و از آن پاسداری کن.

کانت برپایه این فلسفه اخلاق، آیین کشورداری مهم خود و آموزه حق بین‌المللی ملت‌ها را پی‌ریزی می‌کند. او خواستار اتحاد ملل و فدرالیسمی از حکومت‌های آزاد با این وظیفه می‌شود که صلح جاویدان را بر روی زمین اعلام و ابرام کنند.


کانت و سقراط

من کوشیدم با خطوطی مختصر، فلسفه کانت را درباره جهان و انسان و ایده‌های بنیادین او را در این دو مورد ترسیم کنم، کیهان‌شناسی نیوتنی و فلسفه اخلاق آزادی؛ یعنی همان دو ایده بنیادینی که خود کانت با کلامی زیبا و تقریباً همیشه نادرست فهمیده شده بیان کرده است: کلام آسمان پرستاره برفراز ما و قانون اخلاقی در درون ما.

اگر بیشتر به‌عقب بازگردیم تا نگاه همه جانبه‌تری نسبت به‌جایگاه کانت در تاریخ به‌دست آوریم، می‌توانیم او را با سقراط مقایسه کنیم. هر دو متهم شدند که مذهب حکومتی را تباه و جوانان را گمراه کرده اند. هر دو خود را بی‌گناه اعلام کردند و هر دو برای آزادی اندیشه رزمیدند. آزادی برای آنان معنایی بیشتر از عدم حضور اجبار داشت: آزادی برای آنان تنها شکل ارزشمند زندگی برای حیات انسانی بود.

دفاعیه و مرگ سقراط ایده انسان آزاد را به‌یک واقعیت زنده تبدیل کرد. سقراط آزاد بود، زیرا نتوانستند روح او را مطیع سازند. او آزاد بود، زیرا می‌دانست که نمی‌توانند گناهی را متوجه او کنند. کانت به‌این ایده سقراط در مورد انسان آزاد که میراث مغرب زمین است، در گستره‌های علم و فلسفه اخلاق معنایی تازه بخشید و به‌آن ایده جامعه‌ای از انسانهای آزاد را افزود. زیرا کانت نشان داد که هر انسانی آزاد است: نه برای اینکه آزاد زاده می‌شود، بلکه به‌این دلیل که با باری زاده می‌شود، بار مسئولیت نسبت به‌آزادی تصمیم‌گیری خویشتن.[۱]


[پی‌نوشت‌ها]



[۱]- کارل رایموند پوپر، کانت، فیلسوف روشنگری، برگردان از: بهرام محیی، وب سایت فلسفه نو، برگرفته از: سایت ایران امروز


[سرچشمه‌ها]


Karl R. Popper: Immanuel Kant: Der Philosoph der Aufklärung (Eine Gedächtnisrede zu seinem hundertfünfzigsten Todestag), in: Auf der Suche nach einer besseren Welt, 10. Auflage 1999, Piper Verlag München, S. 137-147.


روشنگری چیست؟

از: ایمانوئل کانت، برگردان فارسی از: یدالله موقن

این است شعار روشنگری: «دلیر باش در به‌کار گرفتن فهم خویش!».
ارهارد بار[۱]

روشنگری چیست؟[٢]

روشنگری خروج انسان از صغارتی است که خود بر خویش تحمیل کرده است. صغارت، ناتوانی در به‌کاربردن فهم خود بدون راهنمایی دیگری است. این صغارت خود - تحمیلی است اگر علت آن نه در سفیه بودن بلکه در فقدان عزم و شهامت در به‌کارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگری باشد. شعار روشنگری این است: «Sapere Aude» (در به‌کارگیری فهم خود شهامت داشته باش)!

تنبلی و بزدلی دلایلی هستند بر این که چرا بخش بزرگی از انسانها، زمانی طولانی پس از آن که طیبعت، آنان را به‌بلوغ جسمی رسانده و از یوغ قیمومت دیگران آزاد کرده است همچنان با خرسندی در همۀ عمر صغیر می‌مانند؛ و نیز به‌همین دلایل است که چرا برای دیگران چنان آسان است که خود را قیم آنان کنند.

چه راحت است صغیر بودن! [آدم صغیر پیش خود چنین استدلال می‌کند که] اگر کتابی داشته باشم [منظور کتاب مقدس است] که به‌جای فهمم عمل کند، اگر کشیشی داشته باشم که به‌جای وجدانم عمل کند و اگر پزشکی داشته باشم که به‌من بگوید که چه چیزهایی بخورم و چه چیزهایی نخورم و... در این صورت نیازی ندارم که به‌خود زحمت دهم. اصلاً احتیاجی ندارم که بیندیشم؛ تا وقتی پول دارم دیگران جور مرا می‌کشند. قیم‌هایی که از سر خیرخواهی، سرپرستی انسانهای صغیر را بر عهده گرفته‌اند زود در می‌یابند که بخش اعظم نوع بشر (شامل تمامی جنس لطیف) برداشتن گام به‌سوی بلوغ ذهنی را نه تنها دشوار بلکه بسیار خطرناک می‌دانند.

قیم‌ها پس از آن که گاوان خود را رام کردند و مطمئن شدند که این زبان بسته‌های مطیع و سر به‌راه بدون یوغی که بر گردن دارند گامی بر نخواهند داشت، آنان را برحذر می‌دارند که مبادا این یوغ را از گردن خود بیفکنند و آزادانه گام بردارند؛ چون در آن صورت، خطر آنان را تهدید خواهد کرد. اما این خطر واقعاً چندان بزرگ نیست؛ زیرا پس از آن که آنان چند بار بر زمین خوردند قطعاً سرانجام راه رفتن را فرا می‌گیرند، اما یک بار زمین خوردن، انسانها را چنان ترسو و وحشت زده می‌کند که دیگر نمی‌کوشند تا بر پای خود بایستند و بی‌کمک دیگران گام بردارند.

از این رو برای فرد دشوار است که از صغیربودن که فطرت او شده است خود را بیرون آورد. او از صغیربودن خویش خرسند است و در وضع کنونی‌اش از به‌کار بردن فهم خود واقعاً ناتوان است؛ زیرا تاکنون هیچ کس اجازۀ چنین کاری را به‌او نداده است.

قوانین و اعتقادات جزمی که ابزارهای مکانیکی برای استفاده (یا بیشتر سوء استفادۀ) عقلانی از مواهب طبیعی بشرند، بندهایی هستند که صغیربودن فرد را دائمی می‌کنند. حتی اگر کسی بتواند این بندها را بگسلد در آن صورت هنوز هم در پریدن از روی گودالی بسیار باریک مردد است، چون که او به‌این نوع آزادی خو نگرفته است، در نتیجه فقط معدودی از انسان‌ها موفق شده‌اند که ذهن خود را بپرورند و از صغارت بیرون آیند و راهی مطمئن در پیش گیرند.

اما احتمال این که عامۀ مردم خود را روشن اندیش کنند بسیار است؛ در حقیقت، اگر آزادی داده شود، روشنگری تقریباً گریز ناپذیر می‌شود.چون حتی در میان کسانی که به‌عنوان نگهبانان توده‌های عوام برگزیده شده‌اند همیشه متفکرانی مستقل اندیش هستند که یوغ صغارت را از گردن خود به‌دور می‌افکنند و روح درک عقلانی را در خصوص منزلت و حیثیت خویش و نیزدر مورد وظیفۀ هر انسانی که دیگر صغیر نباشد و مستقل بیندیشد می‌گسترند.

اما به‌ویژه این موضوع را باید در نظر داشت که توده‌ها راکه برای نخستین بار قیم‌ها زیر یوغ برده‌اند ممکن است آن قیم‌هایی تحریکشان کنند که ابداً توانایی روشن شدن را ندارند و توده‌ها نیز همۀ قیم‌ها را نا گزیر سازند که زیر یوغ بمانند؛ زیرا ابداع خرافات چنان اثر زیان‌آوری دارد که ممکن است خرافات از ابداع‌کنندگان خود یا از اعقاب آنان انتقام بگیرد. از این رو توده‌ها را فقط به‌کندی می‌توان روشن کرد. شاید یک انقلاب به‌خودکامگی فردی یا به‌رژیمی ستمگر یاچپاولگر پایان دهد؛ اما انقلاب هرگز نمی‌تواند در شیوه‌های اندیشه، اصلاح واقعی به‌وجود آورد؛ بلکه بر عکس، خرافات جدیدی که جای خرافات پیشین را می‌گیرند،.، برای کنترل تودۀ بی‌فکر، یوغِ عبودیت تازه‌ای را به‌گردن او می‌افکنند.

برای روشنگری از آن نوعی که گفتم فقط نیاز به‌آزادی است، آن هم آن نوع آزادی که از همۀ انواع آزادیها، کمترین خطر را دارد؛ یعنی آزادی در به‌کارگیری عمومی خرد خود در همۀ امور.

اما از همه سو این فریاد را می‌شنویم که: چون و چرا مکن! افسر به‌زیردست خود می‌گوید: چون و چرا مکن ! مشق کن؛ مأمور مالیات می‌گوید: چون و چرا مکن! مالیات را بپرداز؛ کشیش می‌گوید: چون و چرا مکن! ایمان داشته باش.(اما در جهان، فرمانروایی هست که می‌گوید تا می‌توانی دربارۀ هر چه دلت می‌خواهد چون و چرا کن؛ ولی فقط فرمانبردار باش). همۀ اینها به‌معنای محدودیت‌هایی هستند که همه جا بر آزادی تحمیل می‌شوند. اما کدام محدودیت سدّ و مانع روشنگری می‌شود و کدام محدودیت نه تنها در راه روشنگری سدّ و مانع ایجاد نمی‌کند بلکه موجب پیشرفت روشنگری نیز می‌شود؟

پاسخ من این است: به‌کارگیری عمومی از خرد خود باید همیشه آزاد باشد و فقط همین نوع به‌کارگیری خرد است که می‌تواند روشنگری را به‌میان مردم ببرد.

اما از سوی دیگر، دامنۀ به‌کارگیری خصوصی خرد را اغلب می‌توان خیلی محدود کرد بی‌آن که مانع پیشرفت روشنگری شود. منظور من از اصطلاح به‌کارگیری عمومی خرد، به‌کارگیری یی است که یک پژوهشگر از خرد خود می‌کند تا با مردمان با سواد سخن گوید. و مقصود من از اصطلاح به‌کارگیری خصوصی خرد، آن نوع به‌کارگیری خرد است که یک شخص مثلاً در مقام کارمند اداره یا شاغل در یک مؤسسه در امور شغلی خود از خرد خویش می‌کند.

اکنون در بسیاری امور که در خدمت منافع اجتماعی انجام می‌گیرندوجود نوعی مکانیسم ضروری شده است که از طریق آن بعضی از اعضای اجتماع به‌شیوه‌ای کاملاً منفعلانه رفتار کنند، به‌طوری که حکومت بتواند از طریق این هم رأیی مصنوعی، آنان را به‌سوی مقاصد عمومی هدایت کند یا لااقل از نابودکردن این مقاصد بازشان دارد. مسلماً در اینجا نباید چون و چرا کرد بلکه برعکس، باید فرمانبردار بود. اما تا آنجا که این فرد یا آن فرد،که بخشی از این ماشینِ اداری است، خود را عضوی از اجتماع، به‌منزلۀ یک کل، می‌شناسد تا حتی خود را عضوی از جامعۀ جهانی می‌داند، پس می‌تواند در مقام یک پژوهشگر، به‌معنای اخص آن، از طریق نوشتن با عموم مردم سخن گوید و در این مقام مسلماً می‌تواند در امور چون و چرا کند بی‌آن که با این کار به‌آن اموری زیان برساند که به‌عنوان عضوی منفعل در ماشین اداری مسئولش است. بنابراین فاجعه بار خواهد بود اگر افسری در حین انجام وظیفه در درست یا مفید بودن فرمان بالادستی خود چون و چرا کند. او باید از فرمان اطاعت کند اما عادلانه نخواهد بود اگر او را، در مقام یک پژوهشگر، از بازگو کردن خطاهایی که در ارتش وجود دارند باز داشت یا مانع از قرارگرفتن این خطاها در برابر عموم مردم برای داوری شد.

شهروند نمی‌تواند از پرداخت مالیات‌هایی که بر او بسته‌اند سرباز زند، در حقیقت، وقتی که او باید این مالیات‌ها را بپردازد انتقاد از اخذ آن‌ها موضوع بی‌ربطی است و نپرداختن آن‌ها می‌تواند جرم تلقی شود و او مجازات شود (زیرا نپرداختن مالیات‌ها می‌تواند به‌نافرمانی عمومی بینجامد). اما همین شخص در مقام یک پژوهشگر می‌تواند نظر خود را دربارۀ ناروا یا حتی ناعادلانه بودن اخذ چنین مالیاتهایی به‌گوش عمومِ مردم برساند و او با این کار به‌هیچ وجه برخلاف وظیفۀ مدنی خود عمل نکرده است. همین طور نیز کشیش مقید است که طبق اعتقاداتِ همان کلیسایی که در استخدامش است به‌طلبه‌ها و مؤمنان حوزۀ کلیسای خود تعلیم دهد، زیرا براساس همین سرسپردگی، او را برای تعلیم دادن و وعظ کردن استخدام کرده‌اند. اما او در مقام یک پژوهشگر، آزادی کامل دارد، و در حقیقت وظیفه دارد،که همۀ آن اندیشه‌هایی را که با نیت خیر دقیقاً بررسی کرده و نتایجی که دربارۀ جنبه‌های غلط اعتقادات کلیسایش بدان‌ها رسیده است و نیز پیشنهادهای خود را برای بهترکردن امور دینی و کلیسایی به‌اطلاع مردم برساند. در این باره هیچ چیز نمی‌تواند بار سنگینی بر وجدانش بگذارد.زیرا آنچه را او به‌دلیل مقامش به‌عنوان خادم کلیسا وعظ می‌کند یا تعلیم می‌دهد چیزهایی هستند که او در گزینش آن‌ها هیچ اختیاری ندارد؛ بلکه تحت راهنمایی دیگران و به‌نام دیگران، آن‌ها را تعلیم می‌دهد یا وعظ می‌کند. مثلاً او در وعظ‌های خود خواهد گفت که : «کلیسای ما به‌این دلایل به‌این تعالیم یا آن تعالیم اعتقاد دارد و آن‌ها را به‌کار می‌بندد». او بدین وسیله برای مؤمنان عضو کلیسایش همۀ کاربردهای عملی احکام را برمی شمارد که شاید خود او کاملاً به‌آنها اعتقاد نداشته باشد، با این وصف می‌تواند این کاربردهای عملی را باز گو کند؛ زیرا کاملاً غیرممکن نیست که در آن‌ها حقیقتی نهفته باشد و چیزی مغایر با ذاتِ دین در آن‌ها پیدا نشود.

اما چنانچه او معتقد باشد که می‌تواند در آنها چیز‌هایی بیابد که مغایر با ذاتِ دین اند در آن صورت دیگر نمی‌تواند با وجدانی آسوده در مقام خویش باقی بماند بلکه باید از مقام خود کناره گیری کند. بنابراین واعظی که استخدام شده تا در جمع مؤمنان وعظ کند صرفاً خرد خود را به‌طور خصوصی به‌کار می‌گیرد، زیرا هرقدر هم که جمع مؤمنان زیاد باشد، باز هم در اینجا به‌کارگیری خرد جنبۀ خانگی [و خصوصی دارد نه عمومی]. از این لحاظ، او در مقام یک کشیش آزاد نیست و نمی‌تواند هم باشد؛ زیرا او طبق مقرراتِ کس دیگری عمل می‌کند.

اما برعکس، همین کشیش به‌عنوان پژوهشگری که از طریق نوشته‌های خود با عموم سخن می‌گوید، که این عموم می‌تواند حتی مردم کل جهان نیز باشد. در به‌کارگیری خرد خود به‌طور عمومی از آزادی نامحدودی برخوردار است تا بتواند توانایی‌های عقلانی خود را به‌کار برد و هر آنچه را در ذهن دارد بیان کند. زیرا حتی اگر قیم‌های دینیِ مردم، خود بخواهند که صغیر بمانند، بیهوده است و این خواست آنان فقط امور بیهوده را تداوم می‌بخشد.

اما آیا انجمنی از کشیشان یا مجمعی کلیسایی و یا دستۀ کشیشان مقدس پرسبیتری (Presbytery)(که در هلند چنین عنوانی دارند) می‌تواند با مقیدکردن خود به‌تعالیمی تغییرناپذیر و از طریق سوگند خوردن، مشروعیت پیدا کند تا قیمومت بر اعضای خود و از طریق آنان، قیمومت بر همۀ مردم را برای همیشه تضمین کند؟ پاسخ من این است که این کار غیرممکن است. زیرا هدف چنین قراردادی که مسدودکردن همیشگی راه روشنگریِ بیشتر نژاد بشراست، مطلقاً پوچ و باطل است؛ حتی اگر این قرارداد را عالیترین مقام کشور، شورای سلطنت و محکمترین پیمان نامه‌های صلح تأیید و تصویب کرده باشند. چون هیچ عصری نمی‌تواند خود را در بند کند تا چه رسد به‌آن که برای اعصار بعدی مقرر بدارد که بایددر شرایطی گذاشته شوند که بر ایشان ناممکن شود که دامنۀ شناخت خود را وسیعتر کنند (به ویژه در جایی که موضوع مهمی مانند روشنگری در میان است)؛ یعنی رهایی بشر از خطاها یا به‌طور کلی افزایش روشن شدن او. در بند کردن اعصار بعدی جنایتی بر ضد بشریت است که سرنوشت اساسی او دقیقاً در چنین پیشرفتی قرار دارد؛ در نتیجه نسل‌های بعدی کاملاً حق دارند که چنین توافق نامه‌هایی را نامعتبر و جنایتکارانه بشناسند و آن‌ها را باطل اعلام کنند. معیار چیزی که مردم بتوانند بر سر آن، به‌منزلۀ قانون، به‌توافق برسند در این پرسش است : آیا آنان می‌توانند چنین قانونی را بر خود تحمیل کنند؟ البته ممکن است که برای به‌جلو انداختن وضع بهتری از امور، نظم دینی موقتی را برای مدت زمانی کوتاه و معین در بعضی جماعتهای کلیسایی برقرار کنند، ولی باید به‌همۀ شهروندان،و به‌ویژه به‌روحانیان، که مقام پژوهشگر را دارند، آزادی خرده گیری عمومی از نارسایی‌های نهادهای دینی موجود را از طریق نوشتن بدهند. این نظم دینی موقت می‌تواند تا وقتی ادامه پیدا کند که بصیرت دربارۀ سرشتِ این امور چنان آشکار و گسترده شده باشد که مردم (اگر نه متفقاً) لااقل با وفاقِ عمومی صدای خود را به‌گوش شهریار برسانند که او این جماعتهای دینی را در کنف حمایت خود بگیرد که می‌خواهند طبق بصیرت جدیدی که به‌دست آورده‌اند نهادهای دینی جدیدی بر پادارند و خود را مجدداً سازمان دهند. ولی در مقابل نیز،جماعتهای دینی جدید حق مداخله در امور آن گروه از جماعتهای دینی را ندارند که می‌خواهند همچون پیش امور خود را اداره کنند. اما آنچه در این میان اکیداً ممنوع است این است که اجازه داده شود که این جماعتهای دینی جدید در یک سازمان دینی متشکل شوند که اساسنامه دایمی‌اش این باشد که هیچ کس حق ندارد که به‌طور علنی و عمومی این اساسنامه را مورد چون و چرا قرار دهد؛ حتی اگر مدت این اجازه،از طول حیات یک شخص بیشتر نباشد. چون اگر چنین شود، در پیشرفت انسانیت به‌سوی اصلاح، دوره‌ای از زمان عاطل می‌شود و این، به‌زیان نسل‌های آینده است. بنابراین تشکل سازمانی دینی بر پایۀ چنین اساسنامه‌ای باید ممنوع باشد. شخصی ممکن است (برای مدت زمان کوتاهی) آنچه را باید بداند،،یعنی روشنگری را، برای خود به‌عقب اندازد، اما اگر روشنگری را برای آیندگان و حتی برای خود به‌طور دایمی مردود بداند حقوق مقدس نوع بشررا نقض و پایمال کرده است. فرمان این نوعی را که مردم نمی‌توانند برای خود وضع کنند مسلماً شهریار نیز نمی‌تواند آن را بر مردم تحمیل کند؛ زیرا مرجعیت قانونگذاری او بر پایۀ ارادۀ جمعیِ مردم است و این اراده در شخص او تمرکز یافته است.

اگر شهریار در این اراده، بهبودی حقیقی یا مورد نظر را در اوضاع اجتماعی ببیند که همگام با نظم مدنی است : پس می‌تواند اتباع خود را آزاد بگذارد تا آنچه را برای رستگاری خود ضروری می‌دانند انجام دهند، زیرا مداخله در امور وجدانی اتباع کار فرمانروا نیست. اما فرمانروا باید از مداخلۀ زورگویانۀ هر فردی در امور وجدانی دیگرافراد ممانعت به‌عمل آورد، او باید تا آنجا که در توان دارد شرایطی را به‌وجود آورد که اتباع بتوانند آنچه را برای رستگاری خود بهترین می‌دانند در یابند و انجام دهند.اگر فرمانروایی در امور وجدانی اتباعش مداخله کند از فر و شکوهش کاسته می‌شود، زیرا در نوشته‌های اتباعش که نظرات خود رابیان می‌کنند او می‌تواند میزان محبوبیت حکومتش را بسنجد. اما اگر او در چنین اموری مداخله کند و نوشته‌های اتباعش را که می‌کوشند اندیشه‌های دینی خود رابیان کنند تحت نظارت حکومت قرار دهد ویا این کار را زیر نظر خود انجام دهد، در آن صورت او این سرزنش را به‌جان خریده است که: «امپراتور بالاتر از دستور زبان دانان نیست»؛ و حتی از این بد تر، اگر او در کشور خود ازاستبدادِ دینی چند روحانی مستبد بر دیگر اتباعش پشتیبانی کند، مرجعیت خود را به‌عنوان عالی ترین حَکَم بر باد می‌دهد.

اگر اکنون بپرسند که : «آیا ما در حال حاضر در عصری روشن اندیش زندگی می‌کنیم؟ » پاسخ آن این است: «نه، اما در عصر روشنگری به‌سر می‌بریم». اما در اوضاع کنونی بسیار چیزها که وجودشان لازم اند که انسانها، به‌منزلۀ یک کل، بتوانند یا حتی خود را در وضعیتی قرار دهند که به‌آسانی بتوانند بدون راهنماییِ بیرونی و با اعتماد به‌نفس، فهم خود را در موضوعهای دینی به‌کار برند، وجود ندارند. اما نشانه‌های روشنی در دست اند که نشان می‌دهند راه برای انسان‌ها گشوده شده است که آزادانه در این جهت به‌پیش روند. موانع در راه روشنگری عمومی – یعنی در راه رهایی انسان‌ها از صغارتِ خود – تحمیلی، به‌تدریج از میان برداشته می‌شوند. از این لحاظ، این عصر، عصر روشنگری و قرن فردریک است.

شاهزاده‌ای که کسرشأن خود نمی‌داند که بگوید وظیفه‌اش این نیست که در امور دینی اتباعش مداخله کند بلکه وظیفه‌اش این است که به‌آنان در امور دینی شان آزادی کامل بدهد – او حتی عنوانِ غرور آمیز تولرانت (مداراگر دینی) را نپذیرفته است – چون این شاهزاده، خودش روشن اندیش است و شایستۀ این است که نسل کنونی و نسل‌های آینده او را به‌عنوان شخصی بستایند که برای نخستین‌بار - لااقل تا آنجا که به‌حکومت او ارتباط می‌یابد – نوع بشر را از صغارت آزاد ساخته و همه را آزاد گذاشته است تا خرد خود را در همۀ امور وجدانی، آزادانه به‌کار گیرند. تحت فرمانروایی این شاهزاده، کشیشان مقدس در مقام خودشان، به‌عنوان پژوهشگر، توانسته‌اند به‌دور از هر گونه تعصب و پیشداوری نسبت به‌وظایف رسمی کلیسایی‌شان، آزادانه و علنی نظرات و نتایج تحقیقات خود را – حتی در مواردی که پژوهشهایشان با تعالیم پذیرفته شده در کلیسایشان گه‌گاه مغایرت‌هایی داشته‌اند – برای بررسی دقیق در برابر چشم جهانیان بگذارند. به‌کسانی که اشتغالشان محدودیتی در پژوهشهایشان ایجاد نمی‌کند حتی آزادیِ بیشتری داده می‌شود. این روحِ آزادی حتی به‌خارج از مرز‌ها نیز گسترش یافته است، حتی در جاهایی که باید در برابر موانع بیرونی،که حکومت‌ها بر اثر درک نادرستشان از وظایفشان برپا داشته‌اند، مبارزه کند. به‌چنین حکومتهایی می‌توان فرمانروایی این شاهزاده را به‌عنوان گواهی درخشان نشان داد و به‌آن‌ها تفهیم کرد که چگونه وجود آزادی به‌هیچ وجه سبب به‌هم خوردن نظم و هماهنگی عمومی نمی‌شود. اگر موانع بازدارندۀ عمدی برای نگاه داشتن انسان‌ها در وضع توحش به‌‌کار گرفته نشوند، آنان به‌تدریج از حالت توحش بیرون خواهند آمد.

من کانون روشنگری را امور دینی دانسته ام؛ یعنی روشنگری را خروج انسان از صغارتی دانسته‌ام که خود بر خویش،بیش از همه در امور دینی، تحمیل کرده است؛ زیرا، نخست این که فرمانروایان ما هیچ علاقه‌ای ندارند که در امور هنری و علوم، نقش قیمِ اتباعشان را بر عهده بگیرند.

دوم این که صغارت دینی هم زیان بارترین و هم ننگین ترین نوع صغارت است. اما شیوۀ تفکر آن شخصی که اکنون در رأس دولت قرار دارد مایل به‌روشنگری در مباحث دینی نیز هست. همچنان که خواهان آزادی در قلمرو‌های علم و هنر است و می‌خواهد که این آزادی‌ها حتی از این قلمرو‌ها فراتر روند؛ زیرا در یافته است که آزادی هیچ خطری برای قانون گذاریش ندارد. بنابر این اجازه می‌دهد که اتباعش خرد خود را به‌طور عمومی به‌کار برند و اندیشه‌های خود را در بارۀ وضع قوانین بهتر در برابر جهانیان بگذارند؛ حتی اگر این کار مستلزم انتقاد صریح و بی‌پرده از قوانین جاری باشد، ما در برابر خود چنین نمونۀ درخشانی را داریم. از این لحاظ هیچ شهریاری سربلندتر از او نیست و از همین روست که به‌او افتخار می‌کنیم.

اما فقط فرمانروا یی که خودش روشن اندیش است و از توهمات وحشتی ندارد- چون ارتشی بزرگ و منضبط زیر فرمان دارد که آرامش عمومی را تضمین می‌کند- می‌تواند سخنی بگوید که هیچ حکومت جمهوری جرأت گفتنش را ندارد: «دربارۀ هر آنچه دلت می‌خواهد تا می‌توانی چون و چرا کن اما فرمانبردار باش». در اینجا نیز مانند دیگر جاها هنگامی که امور را از چشم‌اندازی وسیع می‌نگریم انگاره‌ای غریب و نامنتظره در امور بشری نمایان می‌شود؛ انگاره‌ای که در آن همه چیز تقریباً حالت پارادوکسی دارد. به‌نظر می‌رسد که آزادیِ مدنیِ گسترده، برای آزادیِ اندیشه مناسب تر باشد؛ اما آزادیِ مدنی گسترده، موانعی بر طرف ناشدنی برای آزادی اندیشه ایجاد می‌کند. برعکس، آزادی مدنیِ محدود، جای کافی به‌آزادی اندیشه می‌دهد تا بتواند دامنۀ خود را کاملاً ًگسترش دهد. همان گونه که طبیعت، مغز را، که دلسوزانه از آن مراقبت می‌کرده است، زیر پوستۀ سخت می‌پروراند، همین‌طور نیز دلبستگی به‌اندیشیدنِ آزاد و خواستِ آزاد اندیشی می‌بالد و به‌تدریج بر ذهنیت مردم اثر می‌گذارد (و از این طریق، بیش از پیش، آنان را توانا می‌سازد که آزادانه عمل کنند)... این آزادی حتی اصول حکومت‌ها را نیز تحت تأثیر قرار خواهد داد؛ زیرا حکومت‌ها در خواهند یافت که به‌نفع آن‌هاست که با انسان‌ها، که اکنون بیش از ماشین شده‌اند، با حرمت رفتار کنند.[٣]


[پی‌نوشت‌ها]


[۱]- ارهارد بار، روشن‌نگری چیست؟، ترجمه سیروس آرین‌پور
[٢]- یادداشت مترجم: ترجمه‌های متعددی به‌زبان انگلیسی از مقالۀ مشهور کانت «در پاسخ به پرسش: روشنگری چیست؟» موجودند. مترجم این ترجمه‌ها را در اختیار داشته و از آن‌ها سود برده است. علاوه بر اینها متن آلمانی مقالۀ کانت را در مجموعه آثار کانت (ویراستۀ ارنست کاسیرر و همکارانش) نیز مدنظر داشته است. کاسیرر مدعی است که فلسفۀ کانت قلۀ فلسفۀ روشنگری است و در نقدی که بر کتاب هایدگر: «کانت و مسالۀ متافیزیک» نوشته می‌گوید که کانت فیلسوف روشنگری بود و فیلسوف روشنگری باقی می‌ماند. اگر این‌طور باشد پس دانستن نظر کانت در بارۀ روشنگری اهمیت بسیار دارد. در این مقاله کانت به روشن‌ترین وجه رویۀ قاطع عقلیِ فلسفۀ روشنگری و نیز خصوصیت تاریخی آن و ماموریتش را بیان می‌کند. فلسفۀ روشنگری در برابر بینش قرون وسطایی، که ادعا می‌کرد قدرت خود را از اعتقاد به‌وحی انبیای بنی‌اسراییل و عیسی بن مریم به‌دست می‌آورد و عمدتاً از طریق سنت و حکومت‌های تئوکراتیک پشتیبانی می‌شد، بینش دیگری را می‌گذارد که بر خرد و قدرت‌های فهم استوار است. اندیشۀ اساسی که زیر ساخت همۀ گرایش‌های روشنگری است این اعتقاد است که فهم بشر بر پایۀ قدرت خود و بدون کمکِ فوق طبیعی، تواناییِ درک سیستمِ جهان را دارد و این شیوۀ تازۀ فهمِ جهان به شیوۀ تازه‌ای برای سلطۀ بر جهان می‌انجامد. روشنگری برای شناختِ جهان‌شمول این اصل (یعنی توانایی فهم بشر برای درک جهان طبیعی و جهان انسانی) در قلمروهای علوم طبیعی و عقلی یعنی در قلمرو فیزیک و اخلاق، در فلسفۀ دین، تاریخ، حقوق و سیاست به‌پژوهش می‌پردازد. مطالعۀ کتاب: ارنست کاسیرر: فلسفۀ روشنگری ترجمۀ یدالله موقن (تهران، انتشارات نیلوفر، چاپ اول ۱٣٧٠، چاپ دوم ۱٣٨٢) برای فهم این مقاله و نیز درک کل جنبش روشنگری ضروری است. مطالعۀ مصاحبۀ من با عنوان: «مبانی فلسفۀ روشنگری» که در همین سایت نیز آمده است شاید برای فهم مقالۀ کانت مفید باشد.
[٣]- ایمانوئل کانت، کنیگز برگ درپروس، سی‌ام سپتامبر ۱٧٨۴


[سرچشمه‌ها]


ایمانوئل کانت، روشنگری چیست؟، برگردان: یدالله موقن، وبگاه گفتاورد برگرفته از:

Imanuel Kant, An Answer to the Question; What Is Enlightenment? (1784) Translated into Persian by Yadollah Moughen



۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

روشنگری

از: مهدیزاده کابلی

این است شعار روشنگری: «دلیر باش در به‌کار گرفتن فهم خویش!».
ارهارد بار[۱]

روشنگری (به انگلیسی: Enlightenment؛ به آلمانی: Aufklarung)، اشاره به حرکت تاریخی روشنفکریِ است که مدافع عقل به‌عنوان مبنای سیستم معتبر زیبایی‌شناسی، اخلاق، حکومت و منطق بوده و به فیلسوفان اجازه می‌دهد که حقیقت قابل مشاهده را در جهان به‌دست آورند[٢]. این حرکت به‏تدریج در قرن هجدهم میلادی به‏صورت فرآیندی پرتکاپو و تأثیرگذار درآمد، به‏‌طور عمده در فرانسه، انگلستان و آلمان ظهور کرد[٣]. این دوره‌ی تاریخی را، در تاریخ فلسفهٔ اروپا، عصر روشنگری[۴] می‌نامند.

نامداران بزرگ عصر روشنگری عبارت بودند از بیکن، مونتسکیو، دکارت، لاک، نیوتن، ولتر، روسو، دیدرو، دالامبر، هولباخ و کانت. در میان طیف گسترده کوشندگان روشنگری، هم فیلسوفان تجددگرا جای می‏گرفتند، هم اندیشه‏وران الاهی و هم ادیبان، شاعران و خطیبان. در فرآیند روشنگری، جایگاه و حقوق انسان، خرد خودبنیاد، خوداندیشی، نقادی، دانش تجربیِ بر پایه مشاهده و آزمایش، و استقلال دو نهاد دین و سیاست از یکدیگر مورد تأکید قرار گرفت. نواندیشان دینی و سیاسی، بر شکاکیت و پرسشگری نقادانه در حوزه دین و اخلاق نیز تأکید می‏کردند[۵].


روشنگری چیست؟

این پرسشی است که یک کشیش پروتستان در شماره دسامبر ۱۷۸۳ میلادی ژورنال ماهانه برلین (Berlinische Monatsschrift) در مخالفت با نکاح عرفی و دفاع از تزویج کلیسایی (= شرعی) مطرح نمود. وی در پانوشت مقاله خویش این پرسش چالشگرانه را پیش کشیده است که: «براستی روشن‌نگری چیست؟»

به این پرسش مهم که در تاریخ فلسفه نتایجی ثمر بخش و ژرف بر جای نهاد تا کنون پاسخ‌های زیادی داده شده است. نخستین کسی که به این پرسش پاسخ می‌دهد موسس مندلسزون بود که در شماره سپتامبر ۱۷۸۴ میلادی برلینیشه موناتسشریفت در مقاله‌ای زیر عنوان «معنای روشن‌نگر ساختن چیست؟» به آن مقاله پاسخ می‌گوید.

هم‌زمان کانت نیز با تعریفی مشهور در شماره دسامبر همان نشریه، بی اینکه بداند مندلسزون نیز به آن پرسش پاسخ گفته، مقاله مشهور خویش را با عنوان «در پاسخ به پرسش روشن نگری چیست؟» منتشر می‌نماید. کانت مقاله خویش را با این جمله مشهور آغاز می‌نماید:

«روشنگری، خروج آدمی است از نابالغیِ به تفسیرِ خویشتن خود. و نابالغی، ناتوانی در به کار گرفتن فهم خویشتن است بدون هدایت دیگری.»[٦]


تاریخچه روشنگری

در اوایل قرن هفدهم که زمینهٔ انقلاب علمی اروپا فراهم می‌شد دو مرجع مقتدر بر فضای فرهنگی اروپای غربی حکومت می‌کردند. اول احکام متون مسیحی، که کلیسای کاتولیک خود را نگهبان و مفسر آن می‌دانست و به‌هیچ شخص یا مقام دیگری اجازه نمی‌داد اظهارنظر کند، دوم ادبیات کلاسیک، آثار نویسندگان یونان و روم باستان، که در جنبش رنسانس (نوزایی فرهنگ) از نو کشف شده بود و گروه انسان‌گرایان (اومانیست‌ها) خوانندگان و ستایندگان آن بودند. این دو مرجع از بسیاری جهات معارض هم بودند و میان پیروانشان نبرد سختی جریان داشت، ولی هر دو در یک موضوع با هم مشابهت داشتند، و آن نوعی برداشت تاریخی بدبینانه بود، به این معنی که هر دو تاریخ تمدن بشری را نوعی سیر نزولی و انحطاطی تصور می‌کردند، سیری که از گذشتهٔ دور طلایی آغاز می‌شد و به‌وضع نابهنجار و بد کنونی می‌رسید. انسان‌گراها با استفاده از ادبیات و فرهنگ روم و یونان باستان. به اتکای فر و شکوه دوران طی شده به کلیسای کاتولیک حمله می‌کردند و کلیسای کاتولیک نیز از فلسفه ارسطو یاری می‌جست و به‌مصاف انسان‌گراها می‌رفت که هر دو میراث باستان بود.[٧]

آن جزیره‌یِ دراز و باریک در نزدیکیِ کرانه‌هایِ غربیِ قاره‌ی اروپا، که بریتانیای کبیر نام دارد، در پنج قرنِ اخیر از تاریخِ جهان در زندگانیِ نوعِ بشر نقشِ دگرگون‌کننده‌یِ شگفتی داشته، آن‌چنان که هیچ ملّتِ دیگری نداشته است. زیرا زادگاه و پرورشگاهِ انقلابِ علمی و صنعتی و بنیادی‌ترین ایده‌هایی بوده است که جهانِ مدرن را با همه‌یِ خواسته‌ها و ادعا‌ها و آرمان‌‌ها و آرزوهای‌اش پایه‌گذاری کرده‌اند. بنیادی‌ترین وجهِ این انقلاب در عالمِ نظر، در عالمِ هستی‌شناسی و جهان‌بینی، انسان‌باوری (humanism) و عقل‌باوری (rationalism) در قالبِ تجربه‌باوری (empiricism) ست.

با چرخشِ چشم‌اندازِ هستی از افقِ یزدان‌شناسی (theology) به افقِ انسان‌باوری، جهانی که تا آن زمان در چنگالِ قهر یا در پناهِ رحمتِ الاهی انگاشته می‌شد، از این نسبت و رابطه آزاد شد. آنگاه، از درونِ چنین جهانی انسانی سر بر آورد که خود را، در جایگاهِ فرد، رها از همه‌یِ بندهایی دانست که اقتدارِ الاهی یا «نمایندگانِ» آن بر رویِ زمین بر خِرد و اراده‌یِ او می‌گذاشتند. انسانِ مدرنِ برآمده از دلِ این آگاهیِ نو خویشتن را صاحبِ اراده‌ای آزاد دانست که از خِردی خودبنیاد و توانایِ شناساییِ همه‌چیز ‌جهت و نیرو می‌گرفت. خود را «سوژه‌«ای خردورز انگاشت که می‌تواند همه‌چیز را همچون «اُبژه‌«یِ شناسایی زیرِ نظر بگیرد و با آزمایش، بر بنیادِ سنجه‌هایِ منطقی و روشمندی، از چند-و-چونِ آن پرسش کند و در قالبِ علم بریزد؛ علمی که انسانِ پیشین، در اسارتِ «جهل»، از آن بهره‌مند نبود. یافت‌پذیری (positivity) و آزمون‌پذیری بنیادِ هستی‌شناسیِ این جهانِ نویِ انسان‌باور بود. و از جمله اُبژه‌هایِ شناساییِ وی، همچون چیزی یافت‌پذیر در میانِ چیزهایِ جهان، خودِ وی بود، هم در جایگاهِ فرد و هم در جایگاهِ جمع. یکی از اُبژه‌هایِ شناسایی نیز خودِ همین قوّ‌ه‌ی شناسایی بود، یعنی عقل، و چند-و-چون و دامنه و شرایطِ امکانِ دستیابیِ آن به «واقعیّت»، که فلسفه به آن می‌پرداخت. بشر نورافکنِ شناسایی را در میانِ چیزهای یافت‌پذیر به سویِ خود نیز گرداند تا بداند که این شناسنده چی‌ست یا کی‌ست و داعیه‌ها‌یِ شناساییِ او تا کجا ارزمند است.

این «انسانِ طرازِ نوین»، به‌اصطلاحِ کمونیست‌هایِ قدیم، با تکیه بر خردِ شناسا و اراده‌یِ آزادِ خود، با دست‌یازی به همه‌سو با علم و فن‌شناسیِ خود، غوغایِ شگفتی در جهان افکند که هرچه پیش‌تر آمد دامنه‌دارتر و شتابناک‌تر شد، تا به جایی که شاهدِ پنجه‌انداختنِ آن بر سراسرِ کره‌یِ زمین در روزگارِ خود هستیم. این انسان، همچنین، در مقامِ انسانِ متمدّنِ دانایِ شناسا، حسابِ خود را از همه جهت از حسابِ انسان‌هایِ جهان‌هایِ جز-خود و پیش از خود، از انسانِ «ابتدایی»، انسانِ «قرونِ وسطایی»، انسانِ «بَربَر»، انسانِ «وحشی» جدا کرد. در نتیجه، با در هم ریختنِ نظامِ «قرونِ وسطایی» در عالمِ خود، با خالی کردنِ زیرِ پایِ جهان‌بینی و ارزش‌هایِ عالمِ قرونِ وسطایی، پیش از همه جهانِ بریتانیاییِ خود را، که پیشتازِ این جنبش بود، در تب-و-تابی سخت انداخت. رنسانسِ ایتالیا با بازگشت به فرهنگ و هنرِ یونان و روم فرهنگِ اروپایِ مسیحی را بحران‌زده کرد و افقِ نگرشِ علمیِ مدرن را به رویِ انسان گشود. دریانوردان و پویندگانِ جهانجویِ اروپایی با دلاوریِ بی‌نهایت سینه‌یِ اقیانوس‌ها را در پیِ کشفِ «سرزمین‌هایِ ناشناخته» شکافتند. قاره‌یِ امریکا را یافتند و سراسرِ آب‌ها و خشکی‌هایِ زمین را درنوردیدند و جزء به جزء‌شان را در نقشه‌هایِ خود با دقتِ ریاضی ثبت کردند. از دلِ کوششِ بی‌امانِ بورژوازیِ فرادستی یافته بر مِهان‌سالاریِ )آریستوکراسی( قرونِ وسطایی جهانِ سرمایه‌داریِ صنعتی با شور و زورِ بی‌نهایت زاده شد.

سده‌هایِ شانزدهم و هفدهم در اروپایِ غربی روزگارِ انفجارِ دنیایِ کهن و زاده شدنِ دنیایِ نو از دلِ آن است. در این روند است که امپراتوری‌هایِ استعمارگرِ اروپایِ غربی پدید می‌آیند و بر سرِ دست‌اندازیِ هرچه بیش‌تر بر کره‌یِ زمین به رقابت و ستیز برمی‌خیزند. پادشاهیِ بریتانیا، در مقامِ بزرگترین امپراتوریِ جهان، در این دوران سربر‌آورد و بخشِ بزرگی از کره‌یِ زمین را در چنگِ قدرتِ خود گرفت. ستادِ این امپراتوری، یعنی همان جزیره، کانونِ بزرگترین انقلابِ تاریخِ بشر، یعنی انقلابِ علمی و صنعتی، شد. این انقلاب، با گره زدنِ علمِ نظری به صنعت، تمامیِ شکلِ زندگانیِ انسان را بر رویِ کره‌یِ زمین زیر-و-زبر کرد و از مُدرنیّتِ نظری، بر بنیادِ علم و فلسفه، به مُدرنگریِ (مدرنیزاسیون) زندگانیِ اقتصادی و سیاسی و اجتماعی روی ‌آورد[٨].


[پی‌نوشت‌ها]



[۱]- ارهارد بار، روشن‌نگری چیست؟، ترجمه سیروس آرین‌پور
[٢]- عصر روشنگری، برگرفته از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
[٣]- سیدعلی محمودی، روشنگری چیست؟، پرتال جامع علوم انسانی (سایت متعلق به پژوهشگاه علوم انسانی)
[۴]- عصر روشنگری (Age of Enlightenment) در تاریخ فلسفهٔ اروپا، اصطلاحی است که برای سدهٔ هجدهم میلادی و یا دورهٔ طولانی‌تر یعنی عصر خردگرایی در سده هفده به‌کار می‌رود.
[۵]- سیدعلی محمودی، پیشین
[٦]- ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد، پیشین
[٧]-
[٨]- داریوش آشوری، کوته‌بینی و بلنداندیشی در عالمِ هندسی و عالمِ جان، وبگاه جُستار